از همینجا عید نوروز هم تبریک بگم پیشاپیش!

اینجوری که من میرم و دیر به دیر میام میترسم حضور بعدیم بعد از عید نوروز باشه!خنده

سلامممممممممممممممم!

یه سلام زمستونی پر انرژی.بهرحال میدونین دیگه.زمستون فصل من هستفصل محبوب دوست داشتنی من.و با شروعش خب خیلی انرژی گرفتم

زمستون قشنگی برای من و شهرم هست.و خدا رو شکر که اینجا هوا اونقدری آلوده نشد که مثل تهران یا تبریز و . تعطیلی مورد وم باشه. بارندگی قشنگی هم داشتیم این مدت که حسابی شهرای اطراف رو سبز کرده

این مدتی دو جلسه کلاس شنام رو مربیم کنسل کرد.البته برای شب یلدا بد نشد چون اگه تعطیل نبودیم واقعا نمیدونم چطوری به کارا میرسیدم.

برای شب یلدا، مامان خاله اینا رو دعوت کردبی بی هم که اومده بود از روز قبلش خونه مون. دایی کوچیکه هم گفتیم اومدداداش اینام اومدن و مامان گفت شام هم میاید که اوکی دادن.

من صبحش پاشدم بدو بدو کیک لبو درست کردم.ژله ی قالبی رو آخر  ِ شب قبلش درست کرده بودم و گذاشته بودم قشنگ ببنده برای شب بعدی. دیگه برای شام مامان یه آش محلی درست کردمنم دو تا ظرف لازانیا گذاشتم که حسابی وقتمو گرفتلبو قالب زدن و کارای خرده ریز دیگه هم یه عالمه ازمون وقت گرفتحتی بابا انارها رو دون کرد.

یعنی عاشق بابام وقتی میخواد انار دون کنه برامونیه پیشبند جین چین چینی دارم که چین هاش گلداره.برمیداره تن میکنهدستکش یه بار مصرف میپوشه و خیلی پاستوریزه هموژنیزه میشینه به انار دون کردن قربونش برمخلاصه حسابی دلمون رو شاد میکنهخنده

مهمونامون هم از ساعت 7 اینطورا بود اومدنهیچی دیگه ما هنوز میز رو نچیده بودیم!!!! دایی اومد هندوانه قاچ زد از اونور.قشنگ یه میز با همکاری همه بود!!!! دیگه بدو بدو میز رو چیدم چندتا عکس گرفتم چون داداش اینام تازه اومده بودن و برادرزاده چون توی آسانسور از خواب بیدار شده بود هنوز گیج بود و گفتم از فرصت استفاده کنم تا چیزی رو بهم نریخته.

بعد همیشه هم وقت اومدنش ماشین ها و عروسک و توپش رو روی تختم میچینم خودش میاد اتاقم اینا رو برمیداره میاد سالنالهی قربون اون دست و پای فسقلی کپلیش برمخودشو با اسباب بازیا مشغول میکنه و اصلا زیاد اذیتمون نکرد بخاطر میز یلدامون که بخواد چیزی رو بهم بریزه و .

فقط آخر شب که دیگه حوصله ش سر رفت کمی شیطنت کرد.اونم خیلی کم.

یه دونه پاپیون هندونه ای هم براش خریده بودم که خب اولش به یقه ش زدیم ولی بعد زن داداش لباسشو عوض کرد و لباس راحتی تنش کرد و پاپیون رو در آورد.کش داشت و اذیتش میکرد

دیگه یه عالمه هم با فسقلی مشغول بودمو خب به نظرتون تا آخر شب چند قدم روی ساعتم ثبت شد؟!!!! هشت هزار و پونصد قدم!!!! تازه چند ساعت اول صبح هم ساعت به دستم نبودفک کن میگن کنتور به خانما ببندین وقت ِ کار ِ خونه!!!! همه ی این قدم ها توی خونه بود! تازه بعد ساعت 12 تا 2 که خوابیدم هم حدود 500 قدم شد!

انگشت پام آخر شب میخواست کنده شه از شدت دردتازه مهمونا همه ساعت 12 رفتنبعدش بدو بدو جمع و جور کردنای آخرش و جمع کردن اضافات و گذاشتن بقیه ظرفا توی ماشین بود.فرداش هم دیگه کل خونه رو جاروبرقی کشیدم.در این حد که مبل ها هم جابجا کردم زیرشون هم جارو کشیدم اینقدر مامان خوشحال شد.صداش میومد به بابا میگفت خدا عمر بده به مه سونمیدونستم اگه جارو نمیکشید با چه جونی باید جاروبرقی میکشیدم.در ادامه کوزت بازی اتاقمم جارو کشیدم و گردگیری کردم!!!

و خب شب یلدای ما به خیر و خوشی گذشت

از حال شنا بپرسید باید بگم: شیرجه زدن رو بهمون یاد دادناولش نفری دو دفعه نزدیک قسمت عمیق شیرجه زدیمبعد بردمون قسمت 4 متری و اونجا هم نفری 3 تا شیرجه از قسمت های مختلف زدیم و بعد شنا کردیم تا لبه ی استخر که بالا بیایمهیجان انگیز و خوب بود.

حالام حرکت دست شنای قورباغه رو بهمون یاد داده.جلسه ی بعدی نفس گیری و حرکت پا رو بهمون باید یاد بده.

مصدوم هم آماده س!!!! زانوی چپم به مقدار زیادی کبود شده بخاطر فشاری که به زانوم آوردم وقت بالا اومدن از لبه ی استخر! دست راستمم از مچ چلاق هست!!! علتشو نمیدونم ولی دو روزه به تنم سنگینی میکنه و فعلا با روغن زرد چربش کردم.صبح رانندگی نکردم خیلی بهتر بود ولی عصری مامان ورزش بود و من مجبور شدم رانندگی کنم و باز دردش شروع شد.بابا فعلا اجازه ی رانندگی نداره

پنج شنبه قبلی با خاله که رفتیم سونا چون مربی گفته بود شنای دوچرخه رو هم میخواد بهمون یاد بده من خودآموز تمرینش کردم و یادش گرفتمخندهمامان بهم گفته بود چطوریه.

الکی الکی دارم خوب پیش میرم و ذوق خودمو میکنم.

از بعد پست قبلی و پیشنهاد بهی، دیگه وسایلای حمومم رو کول میکنم همراهم میبرم استخر و همونجا دوش کامل میگیرم و لیف و صابون میزنم و توی رختکن هم لوسیون میزنم و خدا رو شکر مشکلم با خشکی پوستم هم رفع شدخیلی خوب بود پیشنهادشمچکرم

برای خودمم رفتم به عنوان جایزه یه مایوی جدید خریدم هی ذوقشو میکنم!

کلاه شنامم که با ناخنم زدم تردم و مجبور به خرید کلاه جدید شدمخنده

دیگه هفته ی قبلی با مامان چند دفعه ای رفتیم بیرون خرید و هی خودمون رو خوشحال کردیم.یه بافت زرد خیلی دلبر بود برای خودم خریدم.با دامن کوتاهی که باهاش پشت ویترین ست کرده بود

این اولین لباس بافتنی هست که برای خودم میخرم و به انتخاب خودممن کلا میونه ی خوبی با لباس گرم خونگی ندارم و نمیپوشم حتی زمستون ها!!!! در جریانید که!

چندتایی هم بافتنی داشتم که همش یا هدیه ی مامانم بوده یا بابام که از سفر دبی آورده بود و کلهم فک نکنم بیش از 3-4 دفعه پوشیده شده باشن!!!خلاصه این اولین خریدم بود که کلیییییییی ذوقشو کردم.و گذاشتم توی خونه ی خودم بپوشم!!!! مهمون بیاد خونه مون بپوشمش.

خلاصه با مامان هی رفتیم دنبال خرید پالتو براش.همه چیزی هم خریدیم جز پالتو!!!خنده

این وسط بی بی هم یه شب بردیم خرید و 3 دست لباس زمستونی برای خودش خرید.یعنی عاشق تیپ زدن هاش هستمرفت یه کت برای خودش انتخاب کرد کوتاه! من گفتم باید بافت زیرش بلند نباشه زیاددیگه مگه مامان و خاله میتونستن راضیش کنن به چیز دیگه ای؟!!!خندهمیگفت مه سو گفته فلان طور!!! آخرم خودم براش پیدا کردم بافت رو. یه ست دیگه هم خودم براش انتخاب کردم اینقدر خوش تیپ شد

دیگه یکشنبه با مامان رفته بودیم بیرون، من رفتم کاور مانتویی گرفتم از پلاسکو فروشیست سرویس بهداشتی دیدیم که چقدرررر گرون شده بودنهیچی دیگه مامان گفت بیا زودتری بقیه ی خرده ریزهای مونده رو هم بخریم هرچی زمان میگذره بدتره!!!منم گفتم باید لیست بنویسیم.و بذار سایت فلان مارک رو چک کنم ببینم قیمتا چطوریاس.

دیگه شبش تند تند چک کردم و قیمتا رو درآوردم و لیست خریدای باقیمونده رو نوشتموسایلای مورد نیاز سرویس ها و باقیمونده آشپزخونه.

دیگه امروز صبحی مامان زود بیدار شد ناهار رو آماده کرد و باهم رفتیم خریدمیون مغازه ها گشتیم و حسابییییی از نجومی شدن قیمتا هیلون ویلون شدیم.ست سرویس بهداشتی که میخواستم رو یکی از پلاسکویی ها گفت عصر میاره . و خب یه سری خرده ریزها رو گرفتیم دیگه عصری من و بابا، بی بی رو بردیم دندون پزشکی و بعدترش زنگ زدم پلاسکویی و ست رو آورده بود که با بابا اینا رفتیم و چندتا تکه ی دیگه ای که میخواستم رو خریدم و باز اومدیم نزدیک خونه هم دو تا تکه ی دیگه میخواستم خریدیم و پرونده ی چیزای پلاستیکی و . هم تقریبا بستیم.البته هنوز یه چیزایی مثه دمپایی های سرویس ها مونده

بعد من موندم مردم با این قیمتا میخوان چه کنن؟!!!! یک و خورده ای امروز خرجم شد!! برا چه چیزایی؟!!!

یه ست سطل و . برای سرویس بهداشتییه سطل زباله تکی برای حمام.صندلی حمام.جا پودری.تشت.سبد رخت چرک.کفشوی. رخت آویز.سبد پیاز و سیب زمینی.صندلی تاشو برای آشپزخونه و جارو خاک انداز آشپزخونههمین!!!

تازه مثلا رخت آویز مامان میخواست مارک رخت آویز خودشو برام بخره نذاشتم.خیلی گرون شده بود تقریبا 3 برابر قیمت سال گذشته!.گفتم بهتره هزینه های بیشتر رو برای وسایل سالن بذاریم و همینطوریشم حسابی به خرج افتادنچقدر از وسایل هم بودن من گشتم و جایی رو پیدا کردم که مثلا قیمتش از سایت ارزونتر بود خرید قبل مغازه ها بود.خلاصه اینکه خدا خودش بخیر بگذرونه برای همه ی جوونا.

.

امروز با بی بی نشستیم به دیدن آلبوم هااز بچگی هامون بود تا سال اول دانشگاهم تقریباچقدر مرور خاطرات قشنگ بود.

قشنگ از ترم دوم دانشگاهم که دوربین دیجیتال خریدم خبری از عکسای چاپ شده نیست و یهو تموم میشهعکسای قدیمی هم صفای خودشونو داشتن هاااااایادش بخیر.هیجانی که بعد از چاپ کردن فیلم 32 تایی دوربین داشتیم که گاهی منجر به دعوا برای زودتر دیدن عکسا میشدخندهبعد قشنگ یه سیر کلی داشت عکسا.ممکن بود عکسا مربوط به چند ماه باشه! حالا اصلا اون شده باشه که دوست داری یا نه.

بعد یه چیزی بگم ببینم شمام مبتلا هستین یا نه؟!!!! وقتی عکسای آلبوم رو میبینم ناخودآگاه گاهی با دو تا انگشت شست و اشاره روی عکسا میکشم میخوام عکس رو نزدیکتر بیارم با دقت بیشتری چهره رو ببینم تازه میفهمم موبایل نیست آلبومه!!!! راستشو بگین کدومتون مثل من به این درد مبتلایین؟!!!خنده

_ مه سو _


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله حضور و غیاب اندیشه بان عروسانه - مرجع تشریفات عروسی - خدمات مجالس کلاس هاي عذاب آور Brett دکتر الناز نیری مقالات معماری و دکوراسیون ღ خاطرات یک مهندس ღ پیچیده در افکار