امروز وسایلامو توی دفتر جمع کردم و آوردم خونهاز اول ماه دیگه دفتری در کار نیست.فردا دوسی میره و وسایلاشو اونم میبره و باید بریم کلید رو تحویل بدیم

خودم خواستم! این شراکت رو تموم کردم.این رفت و آمدهای به تنهایی رواین هندل کردن همه چیز رو.هنوز 4 ماه از قراردادمون مونده .

چند مدتی بود بهش فکر میکردم.و بالاخره عملیش کردم.با دوسی حرف زدم و اونم فورا قبول کرد

دیگه زنگ زدم به صاحبخونه برای پس دادن اتاقمونیه مهلت ده روزه بعد از خالی کردن اتاق خواسته تا پول پیش رو بهمون بده.

میمونه یه سری حساب کتاب ها که دیگه وقتی پول پیش رو برامون واریز کنه باید بشینم و با دوسی حسابامون رو صاف کنیم که حقی گردنم نمونه.

البته که یه ده روز دیگه باید برم و قبض برق و اینا که اومد تسویه کنم.

دلم برای تک تک خنده ها، دورهمی ها و سر به سر گذاشتن ها تنگ میشهدلم برای تک تک اهالی اتاق های دیگه و هر روز دیدنشون و حتی بستنی هایی که آقای سین برای فاتحه پنجشنبه ها مهمونمون میکرد هم تنگ میشه.

ولی یه وقتا باید دل کند.شاید اتفاقات بهتری در راه بود.

از اول هفته بارون داشتیم تا امروز صبحو بالاخره خورشید روی ماه و گرمشو بهمون نشون داد من کسیم که وقت بارون غمگین میشم و افسرده. و آفتاب برام حکم زندگی رو داره.انرژیم رو از گرمای خورشید میگیرم.

از این روزهاتون چه خبر؟!!! اوضاع چطوریه دور و برتون؟!!!

شنبه ظهر بود که دفتر رو تعطیل کردمصبحش که اومده بودم سر همه ی چهارراه ها پلیس امنیت ملی بود.برگشتنی ولی خبری از پلیس ها نبودیه اتوبوس توی ایستگاه ایستاده بود که مردم روی سر و کله ی همدیگه سوار شده بودنکتلت شدم ولی خودمو روی پله ها جا دادم .

همه میگفتن این اتوبوس چطور اومده خدا داند.شانس بوده.خیلیا از مسیرهای چندین کیلومتر اونورتر تا اونجا پیاده اومده بودن

یک سوم مسیر رو بیشتر نرفته بودیم که ترافیک بود و اتوبوس همه مسافرها رو پیاده کرد.قشنگ دو سوم مسیرم رو پیاده برگشتم خونهلاستیک وسط خیابون آتیش زده بودن و آروم دورش واستاده بودن.ولی ترافیک سنگین بودبچه ها از مدارس برگشته بودن و توی سرویس ها پشت ترافیک.از اونور یه خانمه توی اتوبوس داشت میگفت دو ساعته اداره تعطیل شدم ولی سرویس ها نیومدن.تاکسی هم نبوده بعد 2 ساعت این اتوبوس اومده و دارم برمیگردم

خلاصه خسته و مرده ی من رسید خونه! کیف لپ تاپ همراهم بود و بار سنگینی برای این حجم از پیاده روی بودتوی راه هر معلم یا بزرگتری همراه 4-5 دانش آموز داشت پیاده میرفت که برسونتشون خونه.

.

تا همین دیروز مدارس و دانشگاه ها تعطیل بود.مغازه ها اکثرا تعطیلمردم هم تا تقی به توقی میخوره عین قحطی زده ها حمله ور برای خرید انگار قراره چی بشه!!!

مامان اینا بنده خدا برای خرید مایحتاج روزانه خرید رفتن با بابا که میگفتن کل بلوار رو آتیش روشن کردن.ناچارا روی بلوار دور زده بودن و برگشته بودن همه ی ماشین ها! از اونور باز رفته بودن نونوایی که اونجام دو نفر اومدن سر و صورت پوشوندن و شروع به روشن کردن آتیشمامان هم ماشین رو روشن کرده و فرار!!!!!خندهبابا رو ول کرده!!! همچین همسر پر مهری هست مامانم هیچ جا نگید فقط!!بابا بنده خدا هم نون ها رو نصفه نیمه تا زده بود و فورا اومده بود سمت خونه.کلی سر این جریان سر به سر مامان گذاشتیم.البته خب نونوایی نزدیک خونه بوده تقریبا

خلاصه اینکه شرایط جالبی نبود این چند روز

دوست جان تعریف میکرد بلوار سمت اونا خیلی شلوغ بازی بوده و کلی از بانک ها آسیب دیدن و وسایلشون رو سوزوندن.و در تعجبیم که چرا پلیس کاری نکرده بوده برای جلوگیری.اخم

خلاصه اینکه کلی از اموال عمومی و خصوصی آسیب دیدن و چند نفری هم کشته و زخمی. ای کاش کسی به داد دل مردم میرسیدداد واقعی نه اینجور آشوب هایی که معلوم نیست از کجا آب میخورن.اگرنه من روز شنبه خسارتی ندیدم فقط افرادی بودن که آروم و با سکوت اعتراض میکردن.

این چند روزه یکی از کتاب ها رو تموم کردم که در حال خوندنش بودم: عقاید یک دلقک حالت مالیخولیایی دلقک رو خوب توصیف کرده بود.و سرگردانیش میون عقایدش.

شروع کردم کتاب های نخونده کتابخونه م رو میخونم.کتابهایی که خیلی وقته خریدم و نرسیده بودم بخونمشون

و سریالی که میدیدم: یوسف پیامبر.

تعجب نکنینمن از دوران دبیرستان به بعد شاید انگشت شمار فیلم یا سریالی رو از تلویزیون نگاه کرده باشم.کلا آدمی نیستم که بتونم سر ساعت مشخصی انتظار بکشم که یه قسمت از یه سریال پخش شه و باز منتظر بمونم شب بعدش چی میشه!!!! یوسف پیامبر هم که تک و توک از قسمت هاش دیده بودم.ولی خب اینقدر که مدام گفتن باید این سریال رو دید و قشنگه و فلان نشستم دانلودش کردم.یعنی کلا نشستم سریال مریم مقدس، امام علی، تنهاترین سردار، مختار نامه و یوسف پیامبر رو دانلود کردم که ببینمالبته استثنا مریم مقدس و امام علی رو کامل دیدم ولی خب دیدنش خالی از لطف نیست حالا که بهتر توی ذهنم میمونه.مخصوصا امام علی(ع) که خیلی بچه بودم وقت دیدنش. مستر اچ گفته مختارنامه رو بذارم باهم ببینیم دوس داره دوباره ببینتش.منم که اصلا ندیدمش

خلاصه اینکه یوسف پیامبر هم دیدم و تموم شد!!!!! و اوقات تعطیلی این چند روزه من بدون اینترنت اینطور گذشت!!!لبخند

کاش زودتر اینترنت رو درست کننفک کن یه سرچ ساده و سوالی که به ذهنم میرسه هم نمیشه سرچ کرد و رفعش کرد.ما قبلا بدون اینترنت چطوری روزگار میگذروندیم؟!!!! خونه ی ما همیشه رومه خونده میشد البتهولی جواب سوالامونو چطوری پیدا میکردیم؟!!! فقط گفتگو با اطرافیان؟!

_ مه سو _


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

piremard مرجع کلاش اف کلانس بهترین کارها ali شاید منتقد... نمونه سوالات مهارت های سالم زیستن فنی و حرفه ای مشاوره آنلاین و مزایای آن zimzim تجزیه ئت حلیل سیستم ها